روزنوشت های یک بانو

یک زن،یک همسر ویک مادر هستم

واسطه

توو خونمون من همیشه نقش واسطه داشتم

ینی مثلا خواهرم میگفت من فلان چیز رو خیلی دوست دارم مامان برام نمیخره

من ی روز تو ی فرصت مناسب با مامانم حرف میزدم جوری که مامانم فک کنه وای این چیز چقدر مهم بوده و خبر نداشتم و بدو بدو میرفت برای خوارم میخرید

یا مثلا داداشام دوست داشتن برن بازی و اینا مامانم نمیذاشت

من میگفتم من ازشون درساشونو پرسیدم بلد بودن مشقاشونم نوشتن،مامانمم بعنوان پاداش میگفت برین پی بازی تون

ولی هیچوقت ینی واقعا هیچوقت نبوده که کسی واسطه ی منو مامانم بشه

بدترین حالتش موقع ازدواجم بود که هیچکدومشون پادرمیونی نکردن برای راضی کردن مامانم برعکس به من میگفتن تو بی خیال بشو

اون دوران وحشتناک خواستگاری و عقد که گذشت 

الانم هیچکدومشونواسطه ی خوبی نیستن

همین الانشم اگه خواهرم با مامانم حرف بزنه که بابا زندگی خودشونه،بی خیال چکار داری هی خودتو اذیت میکنی

ولی برعکس به من زنگ میزنه و با حرفاش اشک منو درمیاره

کی بشه مامانم متوجه بشه نباید بخاطر هر چیزی خودشو اذیت کنه

۰ صحبت ۴ موافق ۰ مخالف

باید حرف بزنم

ادامه مطلب ۳ صحبت ۱ موافق ۰ مخالف

جشن تولد و ماجراهایش+عکس

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یکسالگی

یکسال پیش در چنین روزی

خدا محبتش را درحق من تمام کرد و فرشته ی کوچکی را به آغوشم سپرد

فرشته ای که هر روز درمقاب چشمانم قد کشید و تغییر کرد و بزرگ شد

آرامشی که از تلاقی نگاهمان به من دست میداد وصف ناشدنیست

بارها خسته و غمگین شدم

ولی عشقم را روز به ورز بیشتر کردم و در لذت بچگی فرزندم غرق شدم

به قول دوستی

ما پاشا رو بزرگ نمیکردیم

این پاشا بود که مارو بزرگ میکرد

صبورتر ، قوی تر و مهربان تر میشدیم

گرفتاری های زندگی باعث نمیشد از او غافل شویم

پسرک کوچک من کم کم نشست ،چهاردست و پا شد و حالا یکماه و چند هفته س که راه میرود

و البته میدود

با هم فوتبال بازی میکنیم و البته او بیشتر عاشق تماشای فوتبال منو پدرش است

فریاد شادی اش از ذوق که بلند میشود دلم را آب مبکند

آخ که چه زود گذشت

ولی هنوز فرصت دارم تا در لحظه لحظه ی کودکیش غرق لذت شوم و کیف کنم

ساعت 16:27 دقیقه 30آبان ماه 1397

اولین سالگرد زمینی شدن فرشته ی کوچکم


پ.ن: عکس جدید بعد از جشن تولد ان شاله

ادامه مطلب ۴ صحبت ۲ موافق ۰ مخالف

آبجوش

سلام 

یک عدد ننه هستم با صورتی سوخته از آب جوش که فقط قرمز شده و میسوزد

اما آتش میگیرد وقتی چشمش به تاولهای دست و سرو صورت پسرکش  می افتد


دیروز تو آشپزخونه سرخوردم

قابلمه آب جوش کوچکی دستم بود که هنوز قل قلش تموم نشده بود

خوردم زمین قابلمه افتاد روزمین و اب پاشید توصورتم اما

نمیدونم پاشا کی رسیده بود در آشپزخونه

آب جوش ریخت روی دست و سر وصورتش

تنها کاری ک کردمی بطری آب خنک خالی کردم رو بدنش و لباساشو درآوردم

ولی بازم بازوش و یکم از صورتش وبخش زیادی از سر وپشت گوش چپش سوخت

تا چند ساعت توخواب جیغ میکشید

ازهمسایه پمادسوختگی گرفتم و زدم

الان بهترشده دردنداره خداروشکر

ولی این تاولها دل منو خون کردن


۶ صحبت ۱ موافق ۰ مخالف
درباره من
نبسته ام به کس ، دل
نبسته کس ، به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها ، رها من
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان