توو خونمون من همیشه نقش واسطه داشتم
ینی مثلا خواهرم میگفت من فلان چیز رو خیلی دوست دارم مامان برام نمیخره
من ی روز تو ی فرصت مناسب با مامانم حرف میزدم جوری که مامانم فک کنه وای این چیز چقدر مهم بوده و خبر نداشتم و بدو بدو میرفت برای خوارم میخرید
یا مثلا داداشام دوست داشتن برن بازی و اینا مامانم نمیذاشت
من میگفتم من ازشون درساشونو پرسیدم بلد بودن مشقاشونم نوشتن،مامانمم بعنوان پاداش میگفت برین پی بازی تون
ولی هیچوقت ینی واقعا هیچوقت نبوده که کسی واسطه ی منو مامانم بشه
بدترین حالتش موقع ازدواجم بود که هیچکدومشون پادرمیونی نکردن برای راضی کردن مامانم برعکس به من میگفتن تو بی خیال بشو
اون دوران وحشتناک خواستگاری و عقد که گذشت
الانم هیچکدومشونواسطه ی خوبی نیستن
همین الانشم اگه خواهرم با مامانم حرف بزنه که بابا زندگی خودشونه،بی خیال چکار داری هی خودتو اذیت میکنی
ولی برعکس به من زنگ میزنه و با حرفاش اشک منو درمیاره
کی بشه مامانم متوجه بشه نباید بخاطر هر چیزی خودشو اذیت کنه