روزنوشت های یک بانو

یک زن،یک همسر ویک مادر هستم

ازدواج زورکی

بیست و یک سال بیشتر نداشتم

دانشجو بودم.دانشگاه فردوسی

اصلا به ازدواج فکر هم نمیکردم



دوتا برادرام و دوتا از خواهرام ازدواج کرده بودن

منم از وقتی اومده بودم مشهد روی پای خودم بودم و کاملا مستقل

توی خانواده ما دانشجو کم از دکتر نداشت

اخه بالا ترین مدرک دیپلم ردی بود،اونم داداش بزرگه بود ک بعد هشت سال دبیرستانی بودن اخرشم نتونسته بود دیپلم بگیره

خانومشم حتی مدرک ابتدایی نداشت

ازاینکه میدید من دانشجوهستم و چند صبای دیگه مهندس میشم و چ بسا مقاطع بالاتر

از تصور اینکه همسرمم حداقل لیسانس خواهد داشت احساس خطر میکرد

برای همین اصرار کردن من هرچه زودتر ازدواج کنم

من خونه مجردی داشتم و س روز در هفته خونه برادرم بودم

اون س روز رو برام جهنم کردن

اصرار اصرار ک باید با نوه عموت ازدواج کنی

من هرچی میگفتم ک قصدازدواج ندارم ول نمیکردن

بعد ماهها اصرار ی شب قبول کردم برم باهاش حرف بزنم شاید واقعا دختر خوبیه ک خانواده ام اینقدر اصرار میکنن

رفتیم و خب خانواده پسرعموم واقعا خانواده خوبی بودن و هستن

وقتی با نرگس توی اتاق تنها شدیم دیدم این دختر داره از خجالت اب میشه

من سر حرف رو باز کردم

کلا نیم سلعت چهل دقیقه باهم حرف زدیم ینی همش من حرف زدم و اون فقط بله و نه و اره میگفت

دیدم نه این اون کسی نیست ک من مد نظرمنه

وقتی برگشتیم خونه داداشم گفتم من نرگس رو نمیخوام

همه جبهه گرفتن ک چرا ، تو نمیخواستیش ک ی ساعت باهاش حرف زدی،مردم چی میگن،دل دختر مردم میشکنه،اهش دامنت رو میگیره

از اون شب باز حرف عوض شد و بحث دل شکستگی شروع شد

هرچی میگفتم چ دل شکستنی مگه ما قول و قراری داشتیم،ی خواستگاری بود و تمام

شش ماه تمام بامن بحث میکردن

ی شب عصبانی از خونه زدم بیرون

دور فلکه ضد رو نیمکت نشستم و فکر میکردم

یهو شیطون گولم زد و گفتم خب بریم فوقش نامزد میکنیم تا حداقل بعد اتمام درسم اگه باهم تفاهم داشتیم عقد کنیم

برگشتم و نظرمو گفتم 

زنداداشم ک انگار بزرگترین موفقیت عمرشو بدست آورده جیغ کشید و همه رو خبر کرد

فرداشبش از دانشگاه اومدم خونشون دیدم همه نشستن منتظر من ک چرا دیر اومدی چرالباس خوب نپوشیدی کت شلوارت کو

گفتم کت شلوار نمیخواد که،ی خواستگاری ساده س دیگه

بزور لباسامو عوض کردن  و رفتیم

وقتی رسیدیم دیدم کلی مهمون دارن اقایون بالا و خانوما پایین

تعجب کردم مگه ی خواستگاری ساده اینهمه مهمون میخواد؟

رفتیم بالا و بعد میوه و شیرینی شام آوردن

ی حاج اقای روحانی ک بین مهمونا بود و من فکر‌میکردم از آشناهاشونه سر سفره از من پرسید آقا دوماو اجازه هست؟

منم ک فکر میکردم میخواد درمورد خواستگاری صحبت کنه گفتم خواخش میکنم صاحب اختیارین

یهو دیدم داره عربی میخونه گفتم شاید نث بقیه ک اول حرفاشون آیه ای از قران میخونن داره قران میخونه

اما بعدش بلند شد و گفت من برم پایین صیغه رو برای عروس خانوم هم بخونم

یهو خشکم زد یعنی چی 

ینی به همین راحتی مارو عقد کردن؟

تامدتها منو مسخره میکردن که اینقدر هول بودی حتی نگفتی بااجازه بزرگترها بله فوری بله رو گفتی

هیچکس حرفمو باورنمیکرد که من اصن نمیدونستم قضیه چیه

بعد شام که مهمونا کم کم میرفتن همه بهم تبریک میگفتن

موقع رفتن خانواده م منم میخواستم باهاشون برم که میگفتن تو کجا زشته تو باید امشب بمونی

هرچی میگفتم من نمیمونم و دلیلی نداره بمونم مسخره م میکردن

چقدر اون شب عذاب کشیدم قابل گفتن نیست

ولی خب بالاخره باخودم کنار اومدم ک دیگه ازدواج کردیم

نرگس دختر خوبی بود ولی ی عیب بزرگ داشت

ما اصلا بدرد هم نمیخوردیم هیچ حرف مشترکی نداشتیم

شبهای جمعه بزور میرفتم خونشون،خیلی برام سخت بود

دلم برای خانومی و نجابتش میسوخت ، ولی خب ما هیچ تناسبی باهم نداشتیم

دوسال تمام تلاش کردم نرگس رو تغییر بدم

نرگس دختری بود ‌ک تا اون سن(۱۷_۱۸)حتی تا سوپر نرفته بود

گاهی بهش میگفتم بااتوبوسها مثلا بیا تقی اباد منم ازخونه م میام ک بریم کوهسنگی

بلکه یخ این دختر شکسته بشه و بتونه روی پای خودش بایسته

ولی میدیدم پشت موتور باباش نشسته و اومده

حتی اوردمش تو دفتر تبلیغاتی خودم ک حداقل با مردم درارتباط باشه و روابط عمومیش خوب بشه

اما اون حتی از حضور من سرخ میشد چ برسه ب صحبت با غریبه ها

ی شب اینقدر حالم بد بود ک کلی گریه کردم حتی از اسم طلاق میترسیدم

اما اونشب دل ب دریا زدم

نفهمیدم کی از خونه بیرون اومدم و کی رسیدم حرم

وقتی روحانی قران رو بست و گفت استخاره ت خیلی خوب اومده انگار دنیا رو بهم دادن و پشتم ب کوه گرم شد

فردا صبح ب خانواده م گفتم میخوام از نرگس جدا بشم

همه شوکه شدن

میگفتن شما ک باهم مشکلی نداشتین بحث و دعوایی نداشتین

اما ما اصلا باهم حرف نمیزدیم ک مشکلی داشته باشیم

وقتی موضوع رو ب پسرعموم گفتم خیلی ناراحت شد

هنوزهم بعد سالها باهم رابطه نداریم

مهریه ی نرگس۵۰سکه بود و چون عقد بودین ۲۵ تا باید رداخت میکردم اما من قبول رکردم۵۰ تارو بدم

ماهی یک سکه بهش میدادم

تقریبا ۱۶تارو داده بودم ک ازدواج کرد و بقیه مهریه ش رو بخشید

وقتی طلاق جاری شد کوه سنگینی از روی شونه هام برداشته شد

با گذشت این همه سال بااینکه الان چند ساله ازدواج کردم و همسرم کاملا مطابق میلمه و ی خانوم اجتماعیه

اما هیچ وقت ظلمی ک برادرم و خانومش در حقم کردن فراموش نکردم

همیشه برای خوشبخای نرگس دعا میکردم چون اون همسر خوبی بود اما نه برای من

الانم ازش خبری ندارم

از هسرخودمم راضیم،خانوم مهربونیه و باعث سربلندی من توی خانواده مه

خانومم از گذشته م خبر داره و هیچ مشکلی باهاش نداره


براساس واقعیت بود

۴ صحبت ۴ موافق ۰ مخالف
یک مرد!
۰۹ آبان ۱۰:۰۷
این جور مواقع این بت ها، تابو ها، و محدودیت های خودخواسته ای که برای خودمون میسازیم دلیل نابودی هامونه
مثلا همین که من دلم میخواد زنی اجتماعی داشته باشم و لی این زنم اجتماعی نیست، بتیه که خودم برای خودم ساختم، و این دلیلیه برای نابود کردن یه زندگی که هیچ مشکلی نداشته جز اهمیت بی جا به بتی که داشتم!
حالا تو زندگی های خودمون به شدت این ساری و جاریه، مثلا از یه چیزی از همسرمون بدمون میاد، مثل گذاشتن لیوان روی بشقاب روغنی و سر این موضوع باهم دعوا میکنیم، ... این همون بته است که داره تیشه به ریشه مون میزنه و امثال این .
باید به شدت تو تعاریفی که از زندگی داریم دقت کنیم چیزای چرت و پرت و فرعی رو جزو ملاک ها و علایقمون ترسیم نکنیم

جواب :

سلام
ینی شما فکر میکنین این آقا اگه با نرگس مونده بود میتونست زندگی خوبی داشته باشه؟
ینی اشتباه کرده؟
پس همسر الانش چی؟میگه الان از همسرش راضیه و مشکلی باهم ندارن

من وقتی شنیدم خیلی دلم برای نرگس سوخت برای خانومی و نجابتش
از اینکه خجالتی بودنش باعث شد ترد بشه:(

شایدم من درست مشکل این آقا رو درک نکردم ولی میدونم که به شدت از خانومایی که نمیتون روی پای خودشون بایستن مخالف بود
از نظر ایشون خانوما نباید متکی به آقایون باشن
میگفت خانوما باید بتونن خودشون گلیم شون رو از آب بیرون بکشن ه اگه یوقت اتفاقی برای همسرشون افتاد بدون اون شکست نخورن
یک مرد!
۰۹ آبان ۱۹:۲۲
سلام
الان دیگه تموم شده، و اساسا نباید به گذشته برگرده
من موضعم برای زمان ازدواجش بااون خانومه بود، 
ایشون باید زندگی خوبی با اون خانومه ایجاد میکرد، نه اینکه میتونست
هیچ زن ومردی حق ندارن بخاطر اختلافات سلیقه ای و حتی عقیده ای پیمان زناشویی رو ازبین ببرن، اون باااایده خیلی مهمه
شما خیلی جاها باهمسرتون اختلاف سلیقه. دارید، تصور کنین وجه اختلافی برای همسرتون خیلی بزرگ جلوه کنه، بنظرتون حق داره به خاطر اختلاف یه زندگی از بین بره؟؟؟

جواب :

سلام
خب این آقا اون زمان فقط 21 ساله بوده و اصن قصد ازدواج نداشته تو یه عمل انجام شده قرار گرفته و به گفته ی خودش دو سال تمام تلاشش رو کرده که با خانومش کنار بیاد ولی نتونسته
آخرشم به امام رضا متوسل شده و وقتی جواب اسخاره  ش خوب بوده حرف جدایی زده


والا من و همسرم اول باهم آشنا شدیم کلی حرف زدیم بعد خانواده هارو درجریان گذاشتیم و مراسم خاستگاری برگزار شد که خب به قول امروزیا جلسه آشنایی خانواده ها بود نه دختر و پسر، و خب چون انتخاب خودم بوده هرور شده پای زندگیم می مونم ینی درواقع می مونیم
بانوی تیر ماهی
۱۰ آبان ۱۱:۱۲
چقدر جالب
من اول فکر میکردم از زبون یه زن دارم میخونم .
واقعا خیلی سخته به زور ازدواج کردن و مطابق میل نبودن همسر آدم :-/
ماها از خودمون میبینیم وقتی همسر رو خودمون انتخاب میکنیم کلی مشکل سر راهمون هست حالا چه برسه به اینکه دوسش نداشته باشیم
خدا رو شکر که الان هر دو زندگی خوبی دارن.اما بهتره این آقا برادر و زن برادرش رو ببخشه چون اونا زیاد مقصر نبودن شاید میخواستن خوبی کنن به ایشون ;-)

جواب :

خخخخخ هدفم همین بود
واقعا سخته
ینی وقنی خودم این داستان رو شنیدم تا صبح سر درد بودم و لحظه ای از فکر نرگس بیرون نمی امدم
واقعا سخته
خب از نظر این آقا نرگس میتونست همسر خیلی خوبی باشه ولی نه برای اون

اصلا نمیتونه ببخشه
چون واقعا خیلی در حقش بدی کردن،بعد این فشارها و این طلاق کلی دچار مشکل شده، از درس و زندگی عقب افتاده و کلی سختی کشیده تا تونسته مجدد ازدواج کنه
البته خیلی سال بعد ازدواج میکنه تقریبا ده سال بعد این اتفاقات
بانوی تیر ماهی
۱۰ آبان ۱۸:۵۹
چقدر بد ... واقعا میفهمم یه شکست باعث میشه آدم چند سال از زندگی عقب بیافته :-(
این آقا آشناتونه ؟
به نظرم که باید ببخشه و دلش رو صاف کنه تا زندگی بعد از این هم بهش خوش بگذره

البته نرگس هم شاید از کنار بودن این آقا ناراحت بوده و الان خوشبخته ;-)

جواب :

آره آشناس
رفت و آمد داره ولی خب دلش صاف نشده
متاسفانه از نرگس خبر نداشت


من اگه قرار بود قبل دانشگاه ازدواج کنم از نرگس بدتر بودم
ولی خب دانشگاه و شهر غریب و کار هتل خجالت رو ازم دور کرد
خداروشکر همسرمم خیلی باهام راه اومد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
نبسته ام به کس ، دل
نبسته کس ، به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها ، رها من
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان