روزنوشت های یک بانو

یک زن،یک همسر ویک مادر هستم

خاطرات هتل 2


یادمه روزای اول که تو هتل دوم مون پذیرش بودم صاحب هتل سرزده اومد تو و همون موقع هم ی مسافر اومد و قیمت پرسید 

خب من قیمت نداشتم و همه ی رزو ها از هتل اصلی انجام میشد

بهش ادرس دادم و ردش کردم رفت

فرداش مدیریت هتل منو احضار کردن و گفتن که حاج آقا اینطور فرمودن که این کیه گذاشتین اونجا اصن کار بلد نیست

خیلی ناراحت شدم

ی روز مدیرمون اومد هتل ما و صاحب هتل اولی هم بود

داشتن درمورد لیست بیمه صحبت میکردن و اینکه یه نامه بزنن برای اداره بیمه و اینا

متنش رو نوشتن و من به سلیقه ی خودم ویرایشش کردم و تایپ کردم ودادم دست شون

صاحب هتل کلی تعریف کرد و گفت عالیه خیلی خوبه همین نامه رو میفرستم و ...

چند روز بعد احضار شدم هتل اول و گفتن باید از همین لحظه اونجا کار کنم و ی خانوم دیگه رو گذاشتن تو هتل دوم جای من

خیلی ذوق کردم ولی خب هیچی آرامش اون هتل رو نداشت

هتل اول شلوغ بود و پر از کار

حتی گاهی از شلوغی و سروصدای مسافر ها بابت آماده نبودن اتاق گریه میکردم

اما خب گذشت

کمکم تو پذیرش استاد شدم و همه ی کارهارو انجام میدام

اطلاعات نصف و نیمه م از کامپیوتر خیلی کمکم کرد،تاییدیه های رزرو و پکیج قیمت هارو تغییر دادم و قشنگ تر شدن

تا اینکه ی روز نمیدونم چی شد یا شایدم میدونم نمیخوام باور کنم که چی شد

اما مدیر داخلی مون و همکار رزواسیون من از هتل رفتن

این شد که مدیرمون رزرو رو به من یاد داد و مسئولیتم بیشتر شد

خیلی سخت بود درنبود دوستم من همه ی کارهارو انجام بدم، هم دلتنگی هم استرس اذیتم میکرد

اما از پسش براومدم همه آژانش ها منو به عنوان رزرواسیون میشناختن

تا اینکه وقت رفتن مدیرمون به شهرش شد

مدتها بود که تو هتل بود و باید برمیگشت

ازم خواست که حسابدار هتل بشم

گفتم نمیتونم وخانوم فلانی که تو اون هتل کارمیکنه دوره ی حسابداری گذرونده

قبول کرد که باهاش حرف بزنه

ولی انگار عمدا بخواد کسی رو رد کنه سوالای سخت پرسیده بود ازش

ولی به من خیلی آسون همه چی رو یاد داد

این شد که من حسابداری رو هم یاد گرفتم

البته خب اواخر سال بود و برای عید خیلی سرم شلوغ بود و پشت میز پذیرش همه چی در هم بود و کلی مزاحم داشتم و این شد که مبلغی پول کم و زیاد شد که مدیرم بخشید و گفت اشکال نداره ولی دیگه تکرار نشه

گفت که کم و زیاد آوردن ینی ی جای کار میلنگه پس سعی کن دیگه اتفاق نیفته

بعد ی مدت دیدم واقعا هم حسابدارم هم رزواسیون

مدیرم همیشه میگفت تو جربزه شو داری ، تو لیاقت اینو داری که بهت میدون بدم

بهم اطمینان داشت

کارت هتل،کلید گاو صندوق همه ش دست من بود

من با قصاب و بقال و نانوا تسویه میکردم

کمه کم تو کارتم ده تومن پول بود 

تقریبا چند ماه از اقامتم تو هتل اول میگذشت که صاحب هتل دوم هروقت میومد هتل ما اول در اتاق منو باز میکرد سلام میکرد و بعد میرفت پیش مدیرم

*منظورم از مدیر،یکی از شرکای اصلی هتل بود ،دوتا اصفهانی

از نظر مدیرم من کارمند و دست راست اون بودم

تو هتل قبل از نظر مدیر داخلی نظرمن رو میپرسید

حتی از من میخواست حتما همه ی غذاهای آشپز جدید رو تست کنم و نظرمو بهش بگم

هرجاهست موق باشه،من بهش خیلی مدیونم

بعدها سر این موضوع مدیرداخلی مون خیلی اذیتم کرد

۲ صحبت ۰ موافق ۰ مخالف
بـانـوی بــرفی
۰۶ آذر ۱۶:۴۳
چی شد که دیگه سر کار نرفتی؟
الان دوس نداری برگردی سر کارت؟

جواب :

اسفند 93 قراردادمون با صاحب هتل تموم شد و بعدشم دیگه سرکار نرفتم
ازدواجم ک کردم شوهرم گفت انرژی تو بزار برای خونه زندگی مون
5الانم که پاشا هست و نمیشه
عاشق خدا
۰۶ آذر ۱۹:۳۶
سلام عفت جان
چ جالب
من 5 ماه رفتم سر کار اصلا دلم میخواد اون 5 ماه را از ذهنم پاک کنم

جواب :

سلام گلم
منم از شرایطی که بعدا برام پیش اومد راضی نیستم
خسته م کرده بودن
وی خب از خوبی های مدیرم هرچی بگم کم گفتم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
نبسته ام به کس ، دل
نبسته کس ، به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها ، رها من
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان