روزنوشت های یک بانو

یک زن،یک همسر ویک مادر هستم

روزهای مادرانه

سلام دوستای خوبم

حالتون چطوره؟

خیلی وقته نبودم،کلی هم پیام تایید نشده دارم ک متاسفانه فعلا امکان جواب دادنش رو ندارم😞

خب از کجابگم براتون؟

بعد زلزله و اونهمه گرفتاری بخاطر خونریزی ولکه بینی،همه چیز عادی شد،ولی متاسفانه سردردهای وحشتناک من همچنان باقی بود تا روز عید مبعث،عصری رفتم حمام و حسابی خودمو و بچه رو سابیدم،بعدم اومدم بیرون و ماهی سرخ کردم و برنج دم کردم،ناهارم ک حاضر شدو خوردیم،من دیگه ازخستگی بی حال روی زمین درازکشیدم،یهو حس کردم خیس شدم،رفتم سرویس دیدم لباس زیرم پراز خونه😲

اصن انگار دنیا روی سرم خراب شد،روز تعطیل کاری ازدستمون برنمی اومد،همسری هم خیلی نگران شده بود،ناچار داروهامو استفاده کردم واستراحت مطلق.

فرداعصری باهمسری رفتیم دکتر،البته دکترخودم نبود و ی جای دیگه رفتیم.

دکتره بی توجه ب استرس من گفت،برو بخواب سونو کنم،اگه بچه رشد نکرده باید بندازیش😰

ینی تا بیاد و سونو کنه و من قد و ضربان بچه مو ببینم قلبم اومد تو دهنم

خداروشکر بچه م هم رشد کرده بود هم قلبش میزد،دیگه با کلی دارو برگشتیم خونه

باز استراحت من شروع شد،ینی ی روز خوش ب مانیومده بود.

ولی خداروشکر ک بچه م سالم بود،دیگه این استراحت ها و سردردهای مداوم و بی اشتهایی و تهوع های وحشتناک ادامخه داشت تا همین چن روز پیش.

ی پنج شنبه،خاله م اومد دنبالمون وفتیم گلبهارخونشون،ینی منی ک تا قبل اومدن خاله حالت تهوع داشتم تارسیدم خونشون انگار جون گرفتم،بچه هاشم مدام دور بودن و سرم گرم بود.

باران ک سه سالشه ،دست شو گذاشت رو شکمم و پرسید :نی نی تون اینجاس

خندم گرفت،گفتم آره اینجاس،

گفت:خب درش بیار دیگه بازی کنم

وای مردم از دست زبون این بچه

ینی تا شنبه صب ک برگردیم اینقد برام کتاب آورد ک براش بخونم ،ک فک کنم سرانه مطالعه کشور ده بیست پله رفت بالا😅

روز پنج شنبه سالگرد عقدمونم بود،همسری جنعه ش رفت ی کیک خرید ک البته باران خانوم شمع تولدشو گذاشت روش و هی گفت روشن کنین من فوت کنم و براش تولدت مبارک بخونیم😃

اما صب شنبه ساعت ده همین ک پام رسید خونه باز خالت تهوه و سردردای من شروع شد

شب ک همسری اومد بهش گفتم من برم خونه مامانم،توخونه همش حالم بده

و قرار شد من یکشنبه صب برم و همسری س شنبه شب بیاد دنبالم ،چون چارشنبه نوبت دکترداشتم

همه چیز خوب و خوش بود و من تو خونه مامان با گل و مرغ و جوجه هاش سرگرم بودم

تااینکه روز س شنبه همسری زنگ زد ک بیا دارم میمیرم

مامان هم از سوپی ک برای من پخته بود تو یک ظرف ریخت و من باتاکسی برگشتم خونه

همسری شب قبلش از بیرون غذاگرفته بود و مسموم شده بود،البته دکترگفت ویروسیه

دیگه دوتاسرم و چارتاآمپول و کلی قرص شد علاج کار همسری

ناهارم فقط ی ذره سوپ خورد،دیگه من اصن حال خودم یادم شده بود،تا همسری استراحت کنه یکم دوروبرو جمع کردم

صب چارشنبه هم رفتم دکتر و قد وبالای بچه مو دیدم

دورش بگردم خیلی قدش بلنده😍سرو دست و پاش کامل مشخص بود،دکتر برای یکشنبه آینده آزمایش و سونوی غربالگری برام نوشت و من بادلی شاد برگشتم خونه،همسری مدام پیام میداد چ خبر

طفلک خیلی دوست داشت بیاد بچه روببینه،ولی ان شالله یکشنبه میریم سونو و اونجا بهتر میتونه ببینه.

آها صدای قلبشم برام گذاشتن شنیدم،تالاپ و تلوپ میزد😘

اومدم خونه اینقد انرژی داشتم ک تنهایی کلی ظرف شستم و ناهار پختم

عصرم ساعت سه رفتم کلاس خیاطی،دفترم پیش یکی از بچه هابود ولی یادش شده بود بیاره

جلو همه و مربیمون گفت،اینقد دفترش کامله ک انگار مربی نشسته روبه روت داره توضیح میده

همه خندیدیم،مربی مون میگه خب پس دفترشو بدزدین😆

حالا خداکنه برای آزمون مانتو دوزمم حالم خوب باشه و تمیز بدوزم بازم نمره کامل بگیرم

امروز همسری خالش بهتر بود رفت سرکار،منم برای اینکه باز سردرد نشم میخوام برم بیرون کمی قدم بزنم،ی سر برم آزمایشگاه ببینم هزینه آزمایشم چقدمیشه،تواین بی پولی باید خیلی مراعات همسری روبکنم

از دکترم درمورد هزینه زایمان پرسیدم ک گفت فقط تو مهر و بنت الهدی زایمان طبیعی انجام میده ک سه میلیون میشه،ولی تومهر میتونه برامون تخفیف بده،منم دلم خوشه ب اینکه طبیعی باشم و بتونیم تخفیف بیشترازش بگیریم

دکت خیلی خانوم خوبیه،تومطبش مشاور تغذیه رایگان داره،کلی صندلی برای نشستن خانومای باردارهست،ی اتاق بزرکم فرش کرده ب عنوان نمازخونه ک خانوما میتونن دراز بکشن توش و راحت باشن.

خب من پاشم ی جارو ب خونه بکشم ک خیلی افتضاحه🙈

دوست تون دارم گلهای نازم

📎آزمون عملی نازکدوم ی کت تک بود و دوختم و از ۱۰۰من ۹۸گرفتم

📎وقتی ۹هفته ۳ روزم بود،بچه م ۳.۸میلیمتر بود

📎امروز یازدهفته و چارروزمه😍

۷ صحبت ۳ موافق ۰ مخالف
الی بانو
۲۱ ارديبهشت ۱۰:۵۰
امان از این دکترای بی فکر که با بعضی حرفاشون آدمو تا مرز سکته میبرن😡
خدا رو شکر که بهتری ولی خوب این علائم واسه من هر چی ماه بارداری میرفت بالاتر بدتر میشد😳
خوب اگه خصوصی میری چرا سزارین نمیکنی؟؟؟

جواب :

من از سزارین میترسم
از دردای بعدشم میترسم
طبیعی بنظرم راحت تره
مریم
۲۳ ارديبهشت ۱۲:۱۹
وای عفت دعام کن این روزا نصیبم شه
دلم رفت با پستت
البته منهای قسمت خونریزی D:

جواب :

ان شالله نصیب همه بشه
باهمه سختیاش شیرینه
مریم /دلژین
۲۹ ارديبهشت ۱۲:۱۴
وای عزیزم...
خداروشکر.... 
مراقب خودت باش 

جواب :

چشم خانم دکترجونم😘
خانوم وآقای آسمونی
۳۰ ارديبهشت ۲۲:۰۷
عزیزززدلم چطوره؟؟؟
سلام ب روی ماه مامان عفت مهربون خودموون نی نی چطوره؟خاله قربونش بره.بابای نی نی چطوره؟سلامشون برسونین.
چقددلم براتتتتت تنگ شده بودووود ابجی جونم ^__^

جواب :

خوبم فدات شم
سلام ب روی ماهت گل من
نی نی مونم خوبه الحمدالله
منم دلتنگتم عزیزم
پریسا ..
۰۱ خرداد ۱۷:۳۳
ای عزیز دلم :) اون اول های پست رو که خوندم دلم ریخت پایین

واییییییییییییی خدا رو شکر که هر دوتایی تون سالم و سلامتین، ایشالا هیچی نمیشه و همین طوری خوشگل و عزیز براتون می مونه و به دنیا میاد :)

جواب :

مرسی مامان خانومی
ان شالله نی نی شماهم سلامت دنیایاد
زهرای سعید
۰۳ خرداد ۱۷:۱۷
شما مشهدی ؟

جواب :

آره گلم
مریم.ا
۰۷ خرداد ۱۰:۱۲
سلااااااااااااااااااااااااااااام مامانی خوبی رفتی سونو ان تی؟ جنسیتش چیه مشخص نشده ؟ الان جن هفته ای ؟ سریع جواب میخواما

جواب :

سلام عشقم
قربونت بشم من
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
نبسته ام به کس ، دل
نبسته کس ، به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها ، رها من
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان