روزنوشت های یک بانو

یک زن،یک همسر ویک مادر هستم

روزمرگی 002

             

 

 

گاهی فکر میکنیم خدا مارو نمبینه

حواسش به ما نیست

اما غافلیم که خدا هرلحظه در کنار ماست

 

دیشب موقع خواب

آقا پاشا شیرجه زد سمت تشکش

اما حواسش به لبه ی اپن نبود و با چیشونی رفت تو دیوار

اگر و فقط اگر کمی جاب جا تر خورده بود

معلوم نبود چی میشد

 

اون لحظه که یه تخم مرغ رو کله ش اومد بالا

فقط خداروشکر کردم که چیزیش نشده و سالمه

 

 

امروز تو مهد فستیوال پاییز دارن

و خواسته بودن بچه ها لباس رنگی و خوراکی پاییزی بیارن

من براون کیک سیب و هویج پختم

و درحد توانم اینجوری تزیینش کردم خخخ

 

پاشا بیدارشد دید اینقدر ذوق کرده بود

هی تشکر میکرد

کیک 16 تیکه شد و بچه ها 14نفرن

و ازونجایی که میدونم بچه م  به یدونه قانع نمیشه 

ی تیکه از کیک قبلی براش تو ظرف گذاشتم که دعوا راه نندازه سر ی تیکه اضافه تر

۰ صحبت ۲ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
نبسته ام به کس ، دل
نبسته کس ، به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها ، رها من
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان