روزنوشت های یک بانو

یک زن،یک همسر ویک مادر هستم

با تمام احترام،نه

گفت فردا مامان رو میبری خونه عزت؟

گفتم نه

گفت چرا؟

گفتم میخوای مث سری قبل یک من برم ده من برگردم؟

گفت خب با تاکسی برو باهمونم برگرد

هیچی نگفتم


نمیدونم واقعا چکارکنم؟

فقط مطمئنم اگه برم و تو جمعشون بشینم هزار و یک چیز برای دلخوری من پیش میاد

۳ صحبت ۲ موافق ۰ مخالف
من و ...
۱۲ آذر ۰۷:۳۷
اگه مجبوری بری
برو
ولی به حرفاشون اهمیت نده و خود خوری نکن
اونی که مهمه تویی و افکار توا
بزار هر کی هر چی میخواد بگه و هر رفتاری میخواد بکنه
بهترین کار کم محلی بهشونه
به کسایی که بهت بی احترامی میکنن و باعث دلخوریت میشن لبخند بزن و اصلا اهمیت نده
اینطوری اونها بیشتر حرص میخورن تا تو

من خودم گاهی بیش از اندازه به ادمهای دورو اطرافم بها میدم و حرفاشون برام سخته
ولی وقتی رهاشون میکنم و اصلا بهشون اهمیت نمیدم احساس ارامش میکنم
اونا کین که حالا حرفاشون مهم باشه

مهم منم و ارامش من
مهم تویی و ارامش تو

جواب :

سلام عزیزم
رفتمپمامانشونو دم در تحویل دادم با همون تاکسی برگشتم
بهشون گفتم پسرمو ختنه کردم درد داره باید برگردم خونه
خوب شد برگشتم پسرم داشت کباب میشد اگه قرار بود اونجا هم هی بغش کنن و راه ببرنش ک دیگه بدتر میشد
فری خانوم
۱۲ آذر ۲۳:۲۴
امیدوارم یه بهونه خوب پیدا کنی و مهمونی نری!!

جواب :

سلام گلم 
مهمونی نبود که
ی وظفه ی اجباری بود ک اونطور ک دلم خواست انجامش دادم
مامان رو باول بردم دکتر پاشا بعدم بردم خونه دخترکوچیکه شون تحویل دادم و برگشتم
حتی پیاده هم نشدم:/
من و ...
۱۳ آذر ۰۸:۲۴
خب خدارو شکر به خیر گذشت و همونطور که تو دوست داشتی
اره طفلکی گناه داره اذیت میشه
خوشحالم که همه چیز خوب پیش رفته

جواب :

آؤه خداروشکر مجبور نشدم برم خونشون و برگشتم خونه  و پسرکم نزدیک سه ساعت خوابید خخخخخ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
نبسته ام به کس ، دل
نبسته کس ، به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها ، رها من
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان