روزنوشت های یک بانو

یک زن،یک همسر ویک مادر هستم

۰۰۴

سلام

آخرین پستی که نوشتم ۲۸ ابان ۴۰۱ هست

الان

دو شنبه شب ۲۴ اردیبهشت ساعت ۲۳۴۷ دقیقه س

شرکت جا ب جا شد

دفتر جدید رنگ و چیدمان شد

ی نشست و نمایشگاه هم به همسر کمک کردم برگزار کرد

اما بعدش😁

خدا ی نی نی گذاشت تو دلم و من دیماه ۴۰۱ از شرکت جدا شدم

 

دوران بارداری سختی داشتم فشار و درد زیاد روی لگن سنگینی زیاد روی قفسه سینه

اصلا با زمان پاشا ، زمین تا آسمون فرق داشت بارداریم

و خدا ۱۱ مرداد ۴۰۲ ساعت یک نصف شب ی دختر نقلی به ما هدیه داد

دخترم گندم خانوم الان ۹ ماه و چند روزشه

پاشا پیش دو میره و هفته های اخره و به زودی تعطیل میشن

منم با بچه سرگرمم و اوغات فراقتم بافتنی میکنم😅

تو تلگرام ی کانال کوجولو ، نمونه کارامو گذاشتم و سفارش میگیرم

سرگرمم کلا برای خودم😁

خب بچه ها خوابیدن

منم لالایی رو قطع کنم برم سرجام بخوابم.فعلا

 

 

 

 

 

 

 

۰ صحبت ۲ موافق ۰ مخالف

روزمرگی 003

   سلام

    روزتون بخیر

   روزهای آخر حضورمون تو این ساختمونه

    احتمال فردا پس فردا جا ب جا میشیم به دفتر جدید

اصلا از اثاث کشی خوشم نمیاد

خداکنه وقتی جاب جا بشیم ک  خودمم باشم

چون مطمئنم یکسری اسناد و مدارک مورد نیاز من رو این آقایون گم میکنن

 

فردا ظهر جایی قراردارم و شرکت نیستم

 

امروز باید همه کارامو بکنم تا برای سه شنبه آماده باشم

 

همسر و همکار رفتن دفتر جدید رو ببینن و با مستاجر قبلی سر برداشتن یا برنداشتن پارتیشن ها صحبت کنند

 

منم برم ی چای بریزم و با شکلات تلخ 96 دصدم بخورم و برم پی کارام

 

شیرینی فروشه دیگه 96 درصد نداشت

گفت 92درصد داریما

گفتم من اینقدر 96 خوردم 92 بهم نمیفته

اما چنتا دونه 92 برداشتم

بد نبود به تلخی 96 بود

 

 

از آبان متنفرم

با اینکه اول و پنجم و آخرش تولد سه تا از عزیزترینای منه

۰ صحبت ۲ موافق ۰ مخالف

روزمرگی 002

             

 

 

گاهی فکر میکنیم خدا مارو نمبینه

حواسش به ما نیست

اما غافلیم که خدا هرلحظه در کنار ماست

 

دیشب موقع خواب

آقا پاشا شیرجه زد سمت تشکش

اما حواسش به لبه ی اپن نبود و با چیشونی رفت تو دیوار

اگر و فقط اگر کمی جاب جا تر خورده بود

معلوم نبود چی میشد

 

اون لحظه که یه تخم مرغ رو کله ش اومد بالا

فقط خداروشکر کردم که چیزیش نشده و سالمه

 

 

امروز تو مهد فستیوال پاییز دارن

و خواسته بودن بچه ها لباس رنگی و خوراکی پاییزی بیارن

من براون کیک سیب و هویج پختم

و درحد توانم اینجوری تزیینش کردم خخخ

 

پاشا بیدارشد دید اینقدر ذوق کرده بود

هی تشکر میکرد

کیک 16 تیکه شد و بچه ها 14نفرن

و ازونجایی که میدونم بچه م  به یدونه قانع نمیشه 

ی تیکه از کیک قبلی براش تو ظرف گذاشتم که دعوا راه نندازه سر ی تیکه اضافه تر

۰ صحبت ۲ موافق ۰ مخالف

کمکم کنید

چجوری میتونم پستای قدیم رو یهویی پاک کنم

حوصله  دونه دونه پاک کردن ندارم :/

۰ صحبت ۳ موافق ۰ مخالف

روزمرگی 001

شال و کلاه جدید پاشای 5 ساله ی من

ادامه مطلب ۰ صحبت ۲ موافق ۰ مخالف

هجده آبان 1401

دوست دارین چیا بگم بهتون؟

از کجای زندگی یهو غیبم زد و بی خبرید 

بپرسید تا جواب بدم

 

۲ صحبت ۰ موافق ۰ مخالف

سلام عزیزای دلم

خیلی وقته اینجا نبودم

ینی اگر رمزش رو سیو نداشتم نمیتونستم بیام

خوبین همگی

کیا دیکه اینجا هستن و میخونن؟

کلی اتفاقات مختلف افتاده و شاید ی وقتی نشستم و براتون نوشتم

۳ صحبت ۵ موافق ۰ مخالف

سلام

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نشست 3+1 «ادامه دارد»

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خاطرات یک خَیـِّر

سلام

خاطره ای از یک خیر مینویسم که خیلی ناراحتم کرد

خودشون هم خیلی ناراحت بودن ولی خب دیگه کاری از دست شون بر نمی اومد

ادامه مطلب ۸ صحبت ۱ موافق ۰ مخالف
درباره من
نبسته ام به کس ، دل
نبسته کس ، به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها ، رها من
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان